روستای اَشینه Ashineh

روستای اَشینه Ashineh

فرهنگی، اجتماعی، خبری
روستای اَشینه Ashineh

روستای اَشینه Ashineh

فرهنگی، اجتماعی، خبری

گذری بر"خاطرات بچه های روستا..." (شماره دو)

خاطرات مدرسه...
روستاپرازسکنه بودوالبته درس ومدرسه درآن برقرار، هرچندروستای مانیزهمانند روستاهای همجوارفقط مقطع ابتدایی داشت (به غیرازروستای نُهوج)اما این سرآغازی بودبرای شروعی میمون ومبارک ،شروعی باامیدونشاط ازدرون خودروستا،شروعی که خودمملوازخاطرات تلخ وشیرین وفراموش ناشدنی برای بچه های روستا بود.
به نقل ازقدیمی های روستاابتدامکانی باعنوان مدرسه درروستاوجودنداشته است بچه هامجبوربوده اندازخانه های اهالی به عنوان مدرسه استفاده کنند.این خانه هاخالی ازسکونت بوده است خانه مرحوم عباس قنبری اولین خانه ای بوده که به عنوان مدرسه ازآن استفاده می شده است سپس خانه مرحوم حاج حیدرابراهیمی .مرحوم قنبری ساکن شهراصفهان ومرحوم ابراهیمی ساکن روستای کچی بوده ااست.اکنون این خانه هادرمالکیت افراددیگری ازاهالی روستامی باشد.
این تصویرزمانی بوده است که بچه هاازمنرل مرحوم عباس قنبری به عنوان مدرسه استفاده می کرده اند.
اهتمام ویژه به امورمعنوی به روایت تصویر:

توجه به ورزش وامورورزشی به روایت تصویر:

همانگونه که درتصاویرملاحظه خواهیدکرددرسال 1344ه ش مکانی باکابری مدرسه بادواتاق که یکی به عنوان کلاس درس
 ودیگری به عنوان مکانی برای اتراق وبیتوته معلم باآشپزخانه مجزا وحیاطی متناسب باساختمان باحفرچاه وایجادحوضی دروسط آن درضلع شمال شرق وبیرون ازروستاطراحی ودرسه مرحله باپیگیری وتلاش جناب آقای سیدحسین ریحانی اردستانی مسئول سپاه دانش وقت  وهمکاری وهمدلی زنان ومردان اهالی روستاتاسیس وبه بهره برداری می رسد.

مرحله اول:
خشت زنی وجبران کمبودآب باحفرچاه واستخراج آب باتلمبه.  

 مرحله دوم:
به نیمه رساندن ساختمان با اتمام دیوارهاوآماده سقف زنی ساختمان.

مرحله سوم:
آماده نصب درب هاوپنجرهابا اتمام ساخت ساختمان 
 به گفته آقای ریحانی:
آموزش وپرورش متعهد بود که برای هزینه دروپنجره مبلغ پانصد تومان کمک کندولی گفتند ازمرکز حواله نشده وآن را پرداخت نکردند،ومدرسه کلا با کاروکمک اهالی وریختن عرق جبین آن ها ساخته شد.

عکس های قدیمی برگرفته شده ازآلبوم جناب آقای سیدحسین ریحانی مسئول سپاه دانش روستای اشینه درسال تحصیلی ۴۵-۱۳۴۴ه ش
به خاطرافزودن حاشیه ومتن برروی عکس ها ازجناب آقای ریحانی عزیزعذرخواهی می گردد.

مدرسه ساخته شده باعرق جبین مردان وزنان روستا متاسفانه به دلیل برف وباران وعدم نگهداری صحیح ،دوام نیاوردوبعدازانقلاب به مخروبه ای تبدیل شد.بچه هامجدداًگرفتاربی مدرسه ای شدند.این باراهالی به دلایلی ازمسجدبه عنوان مدرسه استفاده می کردند.آن هاقسمت بیرونی مسجدراکه آشپزخانه وچای خانه مسجدبودبرای درس خواندن انتخاب نمودند.تااینکه مهاجرت به شهرهاآغازشدودیگرکسی درروستانماندتابه درس ومدرسه نیازباشد.


کاش می شدبازکوچک می شدیم
لااقل یک بارکودک می شدیم
یادآن آموزگارساده پوش
یادآن گچ هاکه بودش روی دوش
ای معلم یادوهم نامت بخیر
یاددرس آب وبابایت بخیر
ای دبستانی ترین احساس من
بازگرداین مشق هاراخط بزن

پس ازگذراندن مقطع ابتدایی درروستا،بچه هامقطع راهنمایی رابه رغم دوری مسافت وکمبودوسیله نقلیه مناسب باتحمل مشقت زیاددربرف وباران ،مه وبوران وسرماویخبندان راهی روستای نهوج که درحدود4کیلومتری روستای ماقراردارد،می شدند سپس برای ادامه تحصیل مجبوربودندعازم روستای نیسیان یاشهرهای اردستان ،اصفهان و..شوند.
زندگی درروستاباآنکه باسختی هاودشواری های فراوانی نیزهمراه بوداماسرشاربامهرومحبت ،صفاوصمیمیت وشادی ونشاط بود.اهالی روستابانهایت صداقت ،یکرنگی ویکدلی وبارفاقت ودوستی به دورازقهرودشمنی درکناریکدیگرزندگی می کردند. 
مردان روستابه کاردامداری وکشاورزی می پرداختندوزنان روستانیزعلاوه برکارخانه داری به آنان درامردامداری وکشاورزی کمک می کردند
دختران به علت نبودمقاطع بالاتردرروستا ودوری مسافت باروستای نهوج ونیزفقدان وسیله نقلیه مناسب درامرایاب وذهاب ،معمولاتاپایان مقطع ابتدایی درس می خواندند.آنان بیشتردرکارِخانه داری به مادرهاکمک می کردندواوقات فراقت رابه کارِقالی بافی می پرداختندولی شرایط برای پسرهامتفاوت بودآنان سختی هارابه جان می خریدندوبرای ادامه تحصیل تلاش می کردند
مدارس درروستاهامعمولایک شیفت اداره می شدندوفقط صبح هابرپابودند.مابچه های روستاپس ازیک روزدرسی وقتی ازمدرسه بازمی گشتیم علیرغم خستگی وسختی درس ضمن کمک به پدرومادردرمحلی ازروستاگردهم می آمدیم وبه بازی های مختلف می پرداختیم .درهرفصلی ازسال بنابه شرایط آب وهوایی ،بازی فراخورآن فصل راانجام می دادیم مثلا ازبازی یه قُل دوقُل ویایه کُل دوکُل که به صورت دویاسه نفره درفصول گرم ومعتدل سال درزیرسایه دیوارخانه هاویادرختان صورت می دادیم گرفته تابازی فوتبال ووالیبال که به صورت گروهی ودرفصول معتدل وسردسال انجام می گرفت.

سردی هوامانع انجام بازی هانمی گردیدپس ازشروع بازی پایانی زودبرای آن متصورنبودیم تاجائیکه تاریکی هواباعث عدم تداوم آن می گردید.
بیشتربازی هاگروهی وبسیارپرتحرک بودند.متداولترین آن هاعبارت بودنداز:یه قُل دوقُل ،یه کُل دوکُل ،تیله بازی عموزنجیرباف،اَتل مَتل ،گرگم به هوا(بالابلندی)، وسطی ،گرگی ،کُتی ،قایم موشک ،سُک سُک ،هفت سنگ ،چوب وتوپ ،چوب وپل ،والیبال ،فوتبال و...
بازی های مذکورهرکدام محتوای متفاوتی دارندوازجذابیت وشیرینی  خاصی نیزبرخودارند.توضیح درموردروش ومحتوای بازی هاازحوصله این یادداشت خارج است وبایددرجای دیگری به آن ها پرداخته شود .
شایداین سوال برایتان پیش آیدکه آیافرصتی برای درس خواندن می ماند؟فرصت مطالعه ودرس خواندنتان چه وقت بود؟
درجواب بایدبگویم بلی؛ پس ازغروب آفتاب وقتی هواکم کم تاریک وسردمی شدبه خانه هایمان بازمی گشتیم وبه رغم خستگی فراوان ازفعالیت های روزانه ،زیرکرسی ،پای چراغ گردسوزویا چراغ لامپا درس می خواندیم ویادرس هایمان رامرورمی کردیم تاجایی که بیشترشب هاروی کتاب خوابمان می برد.

سلامی دوباره
راستش خیلی دلم هوای روزهای شیرین اولین سال رفتن به مدرسه رو کرده بود ناگزیر ...

یادم آمد خاطرات مدرسه...

خاطرات اولین کیف و کتاب مدرسه...

خاطرات زنگ تفریح و فرارها در حیاط مدرسه...

خاطرات جنگ و دعوا و قرارها بین راه مدرسه...

خاطر زنگ کلاس و ...خلوت حیاط مدرسه...

خاطر آن مرد را با اسب و داسش...

خاطر بابا و نانی را که میداد...

خاطرات مادر و باران که بارید..

خاطرات مفسر و اسم من و تو...

گوشه ی تخته سیاه در آن کلاس مدرسه...

خاطرات تکه نانی را که مادر می نهاد در کیف من...

خاطرات دوستان و مشق های بین راه مدرسه...

خاطرات زنگ ورزش روز باران در کلاس...

بهترین آهنگ زنگی که شنیدم...

زنگ آخر بود و رفتن از کلاس...

خاطر آن مشق ها که می نوشتیم...

می نوشتیم می نوشتیم و نقطه سر خط.

خاطرات زنگ املا و غلطها که معلم میگرفت از بچه ها...

خاطرم هست هنوز آن روزهای هفته را...

شنبه و یکشنبه و پنجشنبه را...

تلخ بود شنبه برایم ابتدا...

بهترین از روزهای هفته بود پنجشنبه ها...

خاطرم هست هنوز آن ثلث های امتحان...

ثلث اول،ثلث دوم،شوق ثلث آخرین...

من تمام دلخوشی ام بود به یک صد آفرین...

آفرین صد آفرین هزار و سیصد آفرین...


اکنون که به این سن رسیده ام میبینم که (راحت نوشتیم بابا نان داد بی آنکه بدانیم بابا برای نان تمام جوانی اش را داد).

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد